پارسیس کامپیوتر آنچه میدانیم یک قطره است،آنچه نمیدانیم یک اقیانوس،باسفربه دنیای پارسیس،جرعه ای بیشتر از اقیانوس علم بنوشیم امروز 23 اردیبهشت 94 هنرجوهای سوم کامپیوتر و البته همه سوم ها برای خودشون تو مدرسه جشن فارغ التحصیلی برگزار کردند... در کل روز قشنگی بود و هر کسی به هر شکلی شده شیطنت می کرد تا امروز بشه ی روز شاد و خاطره انگیز از دوران تحصیلشون و الحق و الانصاف کادر مدرسه هم کمال همکاری رو کردند تا روز خاطره انگیزی تو دفتر زندگی هنرجوها رقم بخوره...(دست گلشون درد نکنه ان شالله قسمت بشه با هم بریم کربلا زیارت امیر دلها امام حسین(ع)) زنگ اول که با شیطنت چندتا از بچه ها و تعریف خاطرات روزهای دوران تحصیل بچه ها گذشت، آخر زنگ دیدیم خیلی داره کلاس رسمی میشه گفتیم بیایید نمایش اتوبوستون رو اجرا کنید و فیلم گرفتیم از اجرای 8 تا از بچه ها(باقری در نقش راننده،عبدی بچه درسخون که تو اتوبوسم مشغول فراگیری علم و دانش بود،محمدیان که تا اتوبوس ی ترمز کوچولو میگرفت بچه نقش زمین میشد، زنجانی با اون دست پانسمانش،ذالی کوچولوی کلاس که فلفل نبین چه ریزه است و پرگر و نصرتی و نوری هم وروجکهایی که وسط اتوبوس ایستاده بودند) زنگ اول تمرین کردند و زنگ دوم فیلمبرداری کردیم از اجراشون... زنگ دوم بعد اجرای نمایش اتوبوس؛ مراسم عقدکنون ترکها رو برای من شبیه سازی کردند تا با رسم و رسومشون آشناتر بشم زنگ سوم خود مدرسه ی برنامه برای یادواره شهدا داشت و یک جانباز هفت سال ذفاع مقدس رو دعوت کرده بودند که کلامش از جنس آشنایی بود،آشنایی با درد و غم پر کشیدن پروانه های عاشق پرواز و قصه به اوج رسیدن و خدایی بودن شهیدانی رو گفت که بارها اسمشون رو روی تابلوهای نام خیابونها دیده بودیم از بزرگیشون گفت و ساده زیستی شون از دلهای دریایی شون گفت و اخلاق خاکی شون از خدا گفت و خدایی بودنشون از بغض صداش معلوم بود دلش خیلی تنگه برای اون روزا، برای اون بزرگا، برای اون شهیدا... توی این مدت خانم صدقی رفتند اداره و بعدش سفارش ساندویچ فلافل دادند برای بچه های سوم... زنگ چهارم زنگ نماز بچه های سوم رفتند نماز جماعت و قرار شد بعد نماز برنامه ناهار داشته باشیم، بعد نماز هنرجوهای دوم و سوم رفته بودند نمازخونه و من تو حیاط دنبالشون می گشتم آخه قرار بود ناهارو تو حیاط بخوریم حالا نگو هوا گرم بوده در رفته بودند تو نمازخونه با زنگ خانم صدقی فهمیدم اونجاند و رفتم بالا بعد ناهار، باقری ی دهن برامون خوند و بعدش مراسم آموزش دای دو داشتیم و من آموزش میدادمو عبدی،باقری،زنجانی و محمدیان حسابی با هم بزن بزن و بکوب بکوب راه انداختند البته خودمم اجرا می کردم تا تکنیکو یاد بگیرند...ماشالله خداییش استعدادشون بالاست... رفتم دفتر گفتم ما مراسم آموزش کاراته داشتیم بالا که متوجه شدم خانم نوروزی اومدند بالا و دیدند ما داریم کاراته کار می کنیم نظرات شما عزیزان: لیلا..
ساعت23:51---28 ارديبهشت 1394
یادتون میاد چ روز قشنگی بود...
پاسخ:بله فقط هنوز کاملش نکردم سلام خانوم!!
پاسخ: سلام خانوممممم خوبی؟ خداروشکر ان شالله روزای قشنگ زندگی همینطور پشت سر هم بیاند و ازشون لذت ببرید... خوش بحال بعضیا...چه جمله حکیمانه ای...آفرین... نه خیلی هم خوب بودید و موفق...امیدوارم سال آینده خبر قبولیتون توی دانشگاه رو بشنوم و همینطور پله های ترقی رو طی کنید...الهی آمین نه کلا گروه فوق العاده بودید،چه از نظر اخلاقی ، چه از نظر درسی جز هنرجوهای خوبم بودید ... خبر موفقیت هاتونو حتما بهم بدید قطعا بدونید خوشحالم می کنید...
آخرین مطالب آرشيو وبلاگ نويسندگان موضوعات پيوندها تبادل لینک هوشمند
|